به دنیا اومدنت نازگلک
امشب 28 تیر ماهه مامان جونم و زمانی که باید برم بیمارستانو بستری بشم وااااااااااای شدیدا استرس دارم ساعته 12 شب منو خاله فاطمه و عزیز جون و بابایی رفتیم بیمارستان ولی بازم قبول نکردن چون دردی نداشتم ولی رفتیم بیمارستان امام رضا و همونجا منو بستری کردن مامان جون
من دوروز بستری بودم و لحظه های سختی بود اما خوشحال کننده چون نمیدونستم دو ساعت دیگه یا فردا یا دوروز دیگه روی ماهتو میبینم
و این بهترین انگیزه برای تحمل دردها بود
بالااخره 30 ام تیر ساعت 9 شب دردهای سخت شروع شد و تو تا چند ساعت دیگه میومدی پیشم
بالاخره ساعت 10و 40 دقیقه شب به دنیا اومدی و بعد از نه ماه و نه روز تو رو دیدم
یه نی نیه ناز و کوچولو که فقط با یه چشم داشت بهم نگاه میکرد و فقط زول زده بودی تو چشام.... این بهترین حس دنیا بود و فقط نگات میکردم مامان جونم
از اون روز به بعد تو شدی یکی از دلایل دلایل مهم زندگی کردنم
دوستدارم مامانی اینم خاطره به دنیا اومدنت