سید کیانسید کیان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

یادگاری های کیان

💓دندونای مرواریدی💓

سلام مامان جونم😀 اگه بدونی کیان من چقدر واسه دندون در آوردنت عذاب کشیدم و تو هم خیال در آوردن نداشتی!!! روزها پشت سرهم میگذشتو تو بزرگ تر میشدی ولی اون دهن کوچولو و نازت هنوز دندونای ریز و مرواریدی رو نداشت...😞 خیلی وقتا نکران میشدم و میگفتم خدایا نکنه مشکلی داشته باشه... ولی تو توی 9 ماهگی دندون در آوردی و اونم از بالا باعث تعجبم بود و بازهم نگرانی هام شروع شدحالا دلیل نگرانی های پی در پی پدرو مادرمو میفهمم که من این نگرانی هاشونو خیلی گیر دادن یا خیلی حساس بودن میدونستم اما حالا که مادر شدم میفهمم که این دلشوره و نگرانی پایانی نداره😉 پسر دلبندم کیان عزیزم امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی نه تنها تو بلکه تموم نی نی های جهان❤ تو الان...
22 خرداد 1397

کیان کوچولو در زمان جنینی

کیان جونم منو بابایی 1395/09/01 باهم رفتیم آزمایشگاه که متوجه شدیم خدا تو فرشته نازو با ما داده و خیلی خوشحال شدیم  تو یکی از بهترین اتفاقای زندگیموزندگیمونی مامان جونم منو بابایی اون شبو باهم یه جشن خوشگل و کوچیک گرفتیم   واسه اینکه دقیقا نه ماهه بعدش تو کوچولو نازنین به زندکیمون اضاف میشدی ...
19 خرداد 1397

یه روز خوب😘😘

 امروز ۱۵ام ماه رمضونه۹۷ امروز خونه عزیزجون افطاری بود و ماهمه از شب قبلش اونجا بودیم اینم دلارامو سروش دختر خاله و پسرخاله شرتن... اون روز کلی بازی کردینو خوش گذروندین ...
10 خرداد 1397

💕اولین حرکت دلبندم💕

سلامی دوباره عزیزم امروز1396/10/25 روز تولد بابایی اولین حرکت تو یعنی چهاردست وپا رفتنو شروع کردی .... بی مقدمه بهترین لحظات عمرم بود که تورو در این شرایط میدیدم معلومه واسه هر پدر و مادری شیرینه کارای نی نیاشون  تواین روزا 6 ماهته و وزنت هم 7900 و قدتم 63 اینارو  سعی میکنم دقیق بنویسم که بزرگتر شدی تمام خاطراتتو با جزئیاتشو داشته باشی دلبندم  منو بابایی تمام تلاشمونو میکنیم ک تو در آرامشو سراسر شادی باشی و یه لبخند تو به تمومه دنیا میرزه پسرم ...
30 دی 1396

روز علی اصغر

سلام مامانم این روزا شب و روز های محرمه و تو در سه ماهگی هستی... تصمیم گرفتیم با عزیزجون تورو ببریم حرم امام رضا برای مراسم بزرگ علی اصغر.... از جای خونه که راه افتادیم به فکر لباس بودم برات خیلی شلوغ بود همه مردم با نوزادای کوچولوشون اومده بودن تو خیابونا برای توهم عزیزدلم لباس گرفتیمو رسیدیم وای نمیدونی چ حال و هوایی بود.ــ وقتی مراسم شروع شد و همه نوزاداشونو بالا گرفتن همونطور که تو در خواب ناز بودی عزیز تورو روی سرش گرفت.... و من وقتی چشام به تو افتاد اشکم ریخت و اون موقع بود که درک کردم و کمی سختی و صبوری امام حسین و چشیدم از اون موقع توی دلم تورو بیمه علی اصغر شهید کوچولو کردم.... که همیشه بااون دستای کوچو...
8 مهر 1396